غریبانه
عاشقانه های من
یاد دارم در غروبی سرد.میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد.داد میزد کهنه قالی میخرم.دست دوم جنس عالی میخرم. کاسه وظرف سفالی میخرم.گر نداری کوزه خالی میخرم.اشک در چشمان بابا حلقه بست.عاقبت اهی کشید. بغضش شکست.اول ماه است و نان درسفره نیست.ای خدا شکرت . ولی این زندگیست؟بوی نان تازه هوشش برده بود.اتفاقا مادرم هم روزه بود.خواهرم بی روسری بیرون دوید .گفت:اقا سفره خالی میخرید؟ وقتی اینا خوندم گریه ام گرفت..... دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:زندگی, | 19:43 | نگارمجیدی |
|
|